پس از فروپاشی قدرتهای استعمارگر و ظهور دولت- ملتهای نوین حاکمیت بین المللی از عناصر بسیار مهم به شمار آمد که منجر به پیدایش سیاست خارجی شد. برقراری روابط میان کشورها در منطقه و جهان به ویژگی مهم روابط بین الملل تبدیل شد که منافع چند بعدی را در پی داشت.
افغانستان در چنین دورهای که میبایست در چارچوب نظری و عملی سیاست خارجی خود را مشخص کند و ارتباطات جهانی را با ملل مختلف دنیا را بر این مبنا تعریف نماید درگیر زد و بندهای داخلی و بازیچه قدرتهای جهانی قرار گرفت که منجر به سیاستگذاریهای سلیقهای و شخصی شد و در روابط این کشور با ملتها و دولتها مبتنی بر سیاستهای روزمره و کوتاه مدت شد. تعریف روشنی از اصول و اهداف سیاست خارجی ارائه نشد. به جای طراحی و اجرای سیاست خارجی مبتنی بر منافع ملی سیاستهای ایدیولوژیک و وابسته به آرمانهای ناسیونالیستی قومی و انترناسیونالیستی قرار گرفت و چیزی که در این میان نادیده گرفته میشد سیاست مبتنی بر منافع ملی برای کشور بود.
روابط افغانستان با عربستان سعودی نیز زیر شعاع این ایده قرار دارد که در آن هیچ تعریف اساسی وجود نداشته و حاکمیت مایل در گیرودار تنشهای منطقهای با ریاض استوار شده است. ریاض هم یک دولت آرام و دارای سیاست خارجی تعریف شده است و قادر به روابط با ثبات با افغانستان نبوده است. نوشتهها نشان میدهد که سیاست خارجی عربستان سعودی در رابطه با افغانستان همواره بر ملاحظات سیاسی بوده است.
در نوشته حاضر کوشیده شده است تا از یک سو مسیر سیاست و رویکرد عربستان سعودی در قبال افغانستان بررسی شود و از سوی دیگر نشان داده شود که حکومتهای افغانستان چگونه سیاستهای خود را تبیین نموده و بر کدام محور و سلیقه شکل دادهاند.
این کتاب در هفت بخش تقسیم شده است که هر فصل مباحث مرتبط و جداگانهای را مورد بررسی قرار داده است.