طراحی، تصمیمگیری و اجرای یک سیاست خارجی موفق، مستلزم شناخت عوامل تعیین کننده داخلی و خارجی است. افغانستان پساطالبان با ایجاد حکومت جدید وارد مرحلهای بیبدیل در سیاست خارجیاش شد که در نتیجه تعاملات با بازیگران بینالمللی و ائتلاف با جامعه جهانی گسترش یافت. در شرایط جدید با توجه به فرصتها و تهدیدها، تبیین سیاست خارجی افغانستان پساطالبان و نحوه مدیریت و تصمیمگیری سیاست خارجی این کشور دارای اهمیت خاصی است. هدف این پژوهش، شناسایی متغیرهای اثرگذار (با توجه به وزن هر یک) بر سیاست خارجی افغانستان پساطالبان و چالشهای موجود است. پرسش اصلی پژوهش این است: متغیرهای اثرگذار بر تصمیمگیری سیاست خارجی افغانستان پساطالبان کداماند؟ طبق نظریه پیوستگی جیمز روزنا، جوامعی نظیر افغانستان که از نظر سیاسی در عمل «شبه اقتدارگرا» و تا حد زیادی بسته و از لحاظ اقتصادی در حال توسعهاند، مؤلفههای فردی، نظام بینالملل، نقش حکومت و جامعه بیشترین تأثیر را بر تصمیمگیری سیاست خارجی دارند. یافتههای این پژوهش نشان میدهند که به دلیل تمرکز شدید قدرت و نزدیکی بیشتر با امریکا در زمان غنی، اثرگذاری عوامل فردی و سیستمیک در سیاست خارجی غنی بسیار پررنگتر از زمان کرزیاند. از طرف دیگر، بنا بر دلایل زیر متغیر اجتماعی یا جامعه کمترین تأثیر را در تصمیمگیری سیاست خارجی داشته است: افغانستان جامعه سنتی، قومی ـ قبیلهای و دارای رژیم سیاسی «شبه اقتدارگرا» است که پروسه دولت ـ ملتسازی را با موفقیت سپری نکرده است؛ به همین دلیل از گسستهای شدید سیاسی ـ اجتماعی و هویتی رنج میبرد و یک دکترین و سند جامع مورد توافق نخبگان و هویتهای گوناگون، در عرصه سیاست خارجی وجود ندارد. در نتیجه، سیاست خارجی افغانستان ناتوان از مدیریت فرصتها و تهدیدهاست و حالت فردی و سلیقهای دارد. روش جمعآوری دادهها در این پژوهش اسنادی و روش داوری دادهها توصیفی ـ تحلیلی است. کلید واژگان : تبیین سیاست خارجی، افغانستان، نظریه پیوستگی و پساطالبان.